۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

اشتیاق




می نشینم . فکر می کنم . به موضوع ها. به آدمها به حادثه ها به اتفاقات و به خودم . بله خودم . مهمترین موجود در فکرهایم خودم هستم . خود خودم . ولی این بار انگار راه و رسم دیگری باید داشت . چون این «خودم» خیلی متحول شد .
در یکی دو پست پیش گفتم که گیر افتادم توی یک تله ای . که هر چه می روم این دور باطل بر می گرداندم سر جای اول .
حالا می خواهم بگویم آزاد شدم . بالاخره . بعد از تحمل این همه سختی . بالاخره راهم را پیدا کردم .
فهمیدم برای چه اینجایم
برای چه نفس می کشم ،
برای چه زنده ام ،
و برای چه خواهم مرد ...

حالا می خواهم با خیال راحت دور و اطرافم را بشناسم.
شبیه کودکی که از نو متولد شده.
همه چیز برایم جدید است .
به جز اشتیاقی که سالها پیش وقتی درها به رویم باز شده بود تجربه اش کردم
من دارم آماده می شوم ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

فهرست وبلاگ من