۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

روزنوشتها



این چند روز همه اش به ثبت نام کردن پسرک گذشت . رفتیم صدتا طبقه دفتر و آفیس را زیر و رو کردیم تا کارها انجام شد . امروز هم امتحان زبان داشت که فکر نمی کنم توفیقی در آن حاصل شده باشد . خلاصه که وقت ما اجبارا پر شد. فردا پرزنت داریم و طیق معمول از یک گروه 5 نفره تمامی فعالیت ها از جمله هماهنگ کردن گروه تهیه پاورپوینت ارسال و دریافت ایمیل ها و دانلود عکس و متریال را بنده حقیر انجام دادم . فقط یکی از دوستان چند روز پیش طی یک توفان مغزی که بهش دست داده بود موضوع گروه را پیشنهاد داد (که البته شدیدا احمقانه بود) . ما ایرانی ها کی کار گروهی رو یاد می گیریم ؟ اصلا کی بالاخره به این نتیجه می رسیم که نباید بدون فکر کردن حرف بزنیم ؟ چرا فکر می کنیم حرف زدن یعنی مهم بودن ؟ یعنی کسی که سکوت کرده آدم مهمی نیست ؟
چند روز پیش به جهت اجاره یک آپارتمان به توافق رسیدیم . امروز منصرف شدیم چون فهمیدیم اون ناحیه اینترنت نداره . می بینی یه وقتایی اینجوری مملکت ما رو سفید می شودها (ببین به چه روزی افتادیم که با اینها مقایسه می کنیم خودمان را )... حالا باید بگردیم از پی یک محل دیگر .

۲ نظر:

  1. آه ه ه ه از این کار گروهی. یعنی عمرا یاد بگیریم!!!! خیلی با نمک شدی حمیدرضا از وقتی رفتی مالزی :)))))))))))) کلی خندیدم!

    پاسخحذف

فهرست وبلاگ من